Monday, March 17, 2008

این سفرنامه ی شب رنگ، مرا خواهد کُشت
میله های قفسِ تنگ مرا خواهد کُشت
با دلِ ساده ی یک کودک و دستان لطیف
بازیِ خنجرِ نیرنگ، مرا خواهد کُشت
ناله ی گم شده در سینه ی دودی غبار
بی گمان از دل فرسنگ مرا خواهد کُشت
گریه های تو مرا می برد اندر دلِ موج
موج در بین دوتا سنگ مرا خواهد کُشت
اینهمه خلق چرا صرف به تو زل زده اند؟
چشمِ های تو به آهنگ مرا خواهد کُشت
***
تف به این شهرتِ بی همتی وعزتِ نفس
عصرِ بی تلخه«۱» و بی ننگ مرا خواهد کُشت




توآمدي و تپيدن شدي برای دلم
حلول سبز رسیدن شدی برای دلم

صداي توست كه ازهرترانه ميريزد
نواي گرم شنيدن شدي برای دلم

صفا ی روشن باران دميد ه ازنفست
که تازه تازه دميدن شدی برای دلم

چو میوه های بهشت آشنا به کام منی
توشهد وشيرو مكيدن شدی برای دلم

ميان مرزجدايي وآشنايي مان
عبور‌زود رسيدن شدی برای دلم