باز اشکم کمکی سرزده خون آلود است
خانه آشفته ترازپیش ولبالب دود است
باز هنگامه به پا گشته که شب می پاید
جِغد می خواند و خفاش از آن خوشنوداست
باد گستاخ تر ازپیش به رقص آمده است
ریشه در معرضِ پرپر شدن و نابود است
چقدر مرغِ ِسحر، تا به سحر خواهد مُرد
چقدر در به رخِ باد صبا مسدود است
چقدر شیشه به رقصِ سرِسنگی شکند
چقدر سنگ به چشمِ غزلم مردود است
چقدر شعر دیگر بوی جنون خواهد داد
چقدر شاعرِ دلسوخته نامسعود است
چقدر دامنِ دریا شده آلوده به زهر
چقدر ماهی آواره کنارِ رود است
چقدر دستِ پریشانِ دل من خالی ست
چقدرعرصه ی پروازِ دلم محدود است
***
داد ازعشقی که امروز به دردی نخورد
چقدر لحظه ی اعدامِ قناری زود است
چقدر ناله به امواجِ دلم خورده گره...
خانه آشفته ترازپیش ولبالب دود است
باز هنگامه به پا گشته که شب می پاید
جِغد می خواند و خفاش از آن خوشنوداست
باد گستاخ تر ازپیش به رقص آمده است
ریشه در معرضِ پرپر شدن و نابود است
چقدر مرغِ ِسحر، تا به سحر خواهد مُرد
چقدر در به رخِ باد صبا مسدود است
چقدر شیشه به رقصِ سرِسنگی شکند
چقدر سنگ به چشمِ غزلم مردود است
چقدر شعر دیگر بوی جنون خواهد داد
چقدر شاعرِ دلسوخته نامسعود است
چقدر دامنِ دریا شده آلوده به زهر
چقدر ماهی آواره کنارِ رود است
چقدر دستِ پریشانِ دل من خالی ست
چقدرعرصه ی پروازِ دلم محدود است
***
داد ازعشقی که امروز به دردی نخورد
چقدر لحظه ی اعدامِ قناری زود است
چقدر ناله به امواجِ دلم خورده گره...
No comments:
Post a Comment